مارک زاکربرگ، بنیانگذار، رئیس و مدیرعامل شرکت فیسبوک با بیش از ۷.۱ میلیارد کاربر فعال و ثروتی معادل 55.3 میلیارد دلار، جزو نامداران دنیای کسبوکار امروز محسوب میشود. او شرکت فیسبوک را با سرمایهای اندک و فقط با ۷ کارمند که همگی از دوستان و هم اتاقیهای دوران دانشگاهش بودند، روی یک قایق تفریحی تاسیس کرد و توانست تا سال ۲۰۱۵، این شرکت را به غول دنیای رسانههای اجتماعی با بیش از ۱۲۶۹۱ کارمند تبدیل کند؛ شرکتی که ارزش سهام آن در پایان سال ۲۰۱۹، بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار بود. اما زاکربرگ از چه ویژگیهای ممتازی برخوردار بود که از او یک رهبر تاثیرگذار و از شرکت تحت رهبریاش یک غول رسانههای اجتماعی ساخته است؟ در این مطلب به برخی از رازها و واقعیتهای جالب در مورد این چهره ماندگار دنیای امروز اشاره خواهد شد.
سال گذشته رکورد ثروتمندترین مردم روی زمین شکست؛به طوری که تعداد میلیاردرها در سال گذشته ۱۳ درصد رشد کرد و به ۲۰۴۳ نفر رسید.
به گزارش فوربس،۲۰۱۶ تعداد ثروتمندهای جهان ۱۸۱۰ نفر بود، در سال ۲۰۱۷ تعداد آنها ۱۳ درصد رشد کرد. ارزش خالص دارایی های ثروتمندان با ۱۸ درصد افزایش به ۷.۶۷ تریلیون دلار رسید. تغییر در تعداد میلیاردرها از ۳۱ سال گذشته رقم خورده است.
وارن بافت ثروتمند شماره ۲ امریکا درباره ثروتمند شدنش می گوید:« وقتی ۷ یا ۸ ساله بودم، این شانس را داشتم که موضوع واقعا مورد علاقه ام را پیدا کنم: سرمایه گذاری. تا زمانی که به ۱۱ ســالگی رسیدم تمام کتابهای مرتبط با سرمایه گذاری را که در کتابخانه عمومی شهرمان اوماها وجود داشـت خوانده بودم .
پدرم هم در حوزه سرمایه گذاری فعال بود و وقتی شنبه ها میرفتم تا با او ناهار بخورم از کتابهای دفترش هم چیز می خواندم چند سال بعد، زمانی که در دانشگاه نبراسکا درس می خواندم، اتفاقی کتابی را خریدم که بزرگترین تاثیر را روی زندگی تجاری ام گذاشت.
کتاب سرمایه گذار هوشمند اثر بنجامین گراهام را بارها و بارها خواندم. کتاب مثل فلسفه نوشته شده است، بسیار خواندنی است و فهمش آسان است. این کتاب به من فلسفه سرمایه گذاری ای را داد که هنوز از آن استفاده می کنم.
سر ریچارد برانسون کارآفرین و سرمایه گذار بریتانیایی است و احتماال تنها میلیاردر دنیا است که در هشت صنعت مجزا هشت شرکت میلیارد دلاری تاسیس کرده است.
به گزارش مجله بیزینس اینسایدر، برانسون در رشته های مرتبط به مدیریت و اقتصاد درس نخوانده و خودش تجارت را یاد گرفته است. او شهرتش را مدیون موفقیت عظیم گروه شرکتهای ویرجین است که عنوان دهها شرکت در سراسر دنیاست که نام چندین شرکت موفق در حوزه های خطوط هوایی، راه آهن، شبکه های تلویزیونی و ایستگاههای رادیویی، سرویسهای تلفن همراه، تورهای مسافرتی، هتل های زنجیره ای، کارتهای اعتباری، صنایع غذایی و پوشاک در میان آنها دیده می شود.
او شش نصیحت معروف به کسانی که تصمیم دارند،کارآفرینی کنند، را دارد:
کاری کن که دیده شوی
کاری کن که در صفحه اول روزنامه ها دیده شوی نه در صفحات میانی. باید مردم تو را بشناسند چون در ذهنشان تو نماد آن کسب وکار هستی و آنها دوست دارند از کسی خرید کنند که شخصیتش برایشان جالب است. پس حتی خودت را مسخره خاص و عام کن ولی مشهور بمان. در غیر این صورت دوام نمی آوری.
اسم خوبی پیدا کن
نام تجاری خاص بدون تردید باعث می شود که در خاطر بمانید، اما وقتی کالا یا خدمات شما کیفیت بالایی داشته باشد شما آرام آرام به آن نام اعتبار می بخشید.
کاری که لذت نمی بری، انجام نده
سر و سامان دادن یک کسب وکار اصلا آسان نیست و باید فداکاری های زیادی انجام دهید و از وقت و سرمایه تان خرج کنید، اما همه وقتی نتیجه کار چیزی باشد که به آن افتخار می کنید همه اینها از یادتان می رود.
شجاع باش
مهم نیست تا ابد زنده بمانی،مهم این است که اصلا محتاط زندگی نکنی. در هر کسب وکاری ریسک دارد . آماده ضربه خوردن باشید چون از دور بازی کردن هیچوقت به موفقیت ختم نمی شود. احتمالا بارها شکست خواهید خورد اما هیچ چیزی به اسم شکست کامل وجود ندارد. پس از شکست نترسید.
برخورد اول خیلی اهمیت دارد
برخورد اول ما بر مشتری آن موقع است که او کالا و خدمات ما را می خرد. این مهمترین فرصت ماست و باید با کالا یا خدمات مان بهترین تاثیر را بر او برگذاریم. اما بار دومی هم وجود دارد و این یکی به اندازه بار اول اهمیت دارد. ما در چنین موقعیتی چطور از خودمان و نام تجاری مان دفاع می کنیم به شدت تعیین کننده است. رابطه خوب با مشتری از بار دوم آغاز می شود.
رهبر باش، نه رئیس
رئیس دستور می دهد و رهبر سازماندهی می کند. و شرکتها به رهبر نیاز دارند نه رئیس. وقتی یک کارمند می گوید: باشه! قبول! رئیس تویی. در ۹۰ درصد موارد منظورش این است که با تو موافق نیستم ولی چون تو می گویی انجامش می دهم. اگر اینجا کار نمی کردم به همه می گفتم که این ایده چقدر اشتباه است. یک رهبر تجاری خوب کسی نیست که دستوراتش مرتب اجرا می شود، او کسی است که باعث می شود دیگران بهتر فکر کنند و به نتیجه بهتری برسند.
در سال 1890 آمریکا با رکود بزرگی
مواجه شد. شرکت ها یکی پس از دیگری ورشکست و کارکنان دسته دسته از کار بیکار می
شدند. یکی از تاجران نیز هتلش را از دست داد و تنها چیزی که برایش باقی ماند،
اندکی پول و وقت فراوان بود. وی تصمیم گرفت کتابی بنویسد و به مردم انگیزه بدهد که
حتی در دشواری ها نیز به تلاش خود ادامه دهند.
نام او "اریسون سوت ماردِن" بود. او اتاق کوچکی
روی یک اصطبل اجاره کرد و به مدت یکسال شبانه روز مشغول نوشتن شد . کتاب او با
عنوان "حرکت رو به جلو" به صدها نفری اشاره داشت که علیرغم تمام
ناملایمات به تلاش خود ادامه داده و به موفقیت رسیده اند.
سرانجام کار کتاب به پایان رسید. صبح روز بعد، صفحه آخر
کتاب را نوشت و خسته و گرسنه به رستورانی رفت تا غذا بخورد. وقتی غذا می خورد،
اصطبل آتش گرفت و اتاق او هم به کلی سوخت و کتاب نیز به خاکستر تبدیل شد. 5500
صفحه دست نویس او ناگهان از بین رفت.
او ابتدا به شدت دچار ناامیدی شد، اما بعد فکر کرد که کتابش
درباره پشتکار بوده است. پس بار دیگر قلم به دست گرفت و نوشتن را شروع کرد. یک سال
دیگر را نیز صرف نوشتن کتاب کرد و وقتی کتاب تکمیل شد، آن را به ناشر های مختلف
داد.
اما در سال سوم بحران اقتصادی ، کسی به کتاب های الهام بخش
اعتقادی نداشت. اریسون رد شدن کتاب را پذیرفت و منتظر ماند تا شرایط بهتر شود. سپس
به شیکاگو رفت و شغل دیگری پیدا کرد.
یک روز موضوع کتاب را با دوستانش در میان گذاشت. دوستش
ناشری را می شناخت. ناشر کتاب را خواند و بسیار هیجان زده شد و به این نتیجه رسید
که این کتاب دقیقا همان چیزی است که مردم به آن احتیاج دارند. کتاب "حرکت به
جلو " منتشر شد و در ردیف پرفروش ترین کتاب های آن زمان قرار گرفت. این کتاب
منبع الهامی برای هزاران نفر بود.
بسیاری از بازرگانان و سیاستمداران معتقدند این کتاب،
آمریکا را به قرن بیستم رساند و تاثیر فراوانی بر افکار مردم داشت. اشخاصی مانند
هنری فورد، توماس ادیسون، هاروی فایرستون و جی پی مورگان از این کتاب بهره های
فراوانی گرفتند.
اوریسون در کتاب خود می نویسد : "دو چیز لازمه موفقیت
است: یکی دست به کار شدن و دیگری ادامه دادن. " او در کتابش نوشته است :
"برای کسی که به قدرتش واقف باشد، شکستی در کار نیست. برای کسی که تلاش می
کند ، شکست بی معناست. برای مردمی که در پی هر بار زمین خوردن برمی خیزند، شکست
مفهومی ندارد. آدم موفق کسی است که وقتی همه دست از تلاش بر می دارند، او به تلاش
خود ادامه می دهد."
برگرفته از کتاب قدرت برنامه ریزی
برایان تریسی
شاید شما هم این سوال را از خود پرسیده باشید که «چگونه میتوانم پولدار شوم؟» چه چیزی میتواند دلیلی باشد تا کاری را از همین فردا شروع نکنید؟ باید شروع کنید. باید نگرانی از نتیجه نگرفتن کارتان را کنار بگذارید و تنها بر دلایلی تمرکز کنید که بر اساس آنها این کار عملی خواهد شد. اگر ایدهای دارید، چرا آن را امتحان نمیکنید؟ در اینجا داستان مارسل بنسون، موسس 27 ساله شرکت ساعتسازی بنسون را برایتان بازگو میکنیم:
اگر بخواهیم در یک کلمه مارسل بنسون 27 ساله، مشاور، کارآفرین و موسس شرکت بنسون واچ را توصیف کنیم، «مصمم» بهترین کلمه است. شعار ساعت بنسون این است: «زمان باید صرف انجام کاری شود، که عاشق آن هستید.» این باور همان چیزی است که بنسون را برای شروع به فعالیت واداشت.
حدود دو سال پیش، مارسل بنسون قصد داشت تا یک شرکت ساعتسازی را تاسیس کند. شاید افراد بسیار زیادی گمان میکردند که این یک ایده بیمعنی است. ساعت؟ جهان به ساعتهای بیشتری نیاز ندارد!
اما این چیزی نبود که بنسون به آن فکر
میکرد. او به ساعت علاقه داشت و همیشه جذب آنها میشد. حتی از زمانی که کودک بود،
یک مجموعه کامل از آنها را گردآوری کرده بود.
آمانسیو اورتگا، نابغه اسپانیایی صنعت خردهفروشی که برند معروف زارا را تاسیس کرده، بیش از 10 روز پیش، بیل گیتس را پشت سر گذاشت و به ثروتمندترین فرد دنیا تبدیل شد. سهام شرکت ایندیتکس که شرکت مادر برندهای زارا، ماسیمو دوتی، برشکا و پولاندبر است، در روز چهارشنبه، 7 سپتامبر، 5/ 2درصد افزایش یافت و ثروت شخصی اورتگا را 7/ 1 میلیارد دلار افزایش داد و به این ترتیب ثروت خالص او از 8/ 77 میلیارد دلار به 5/ 79میلیادر دلار رسید. این در حالی است که ثروت گیتس 5/ 78 میلیارد دلار تخمین زده شده است.
اورتگا خانوادهای بسیار فقیر داشت و پدرش کارگر خط راهآهن بود. او در سال 1936، قبل از شروع جنگ داخلی اسپانیا در لئون متولد شد. اورتگای 80 ساله که به اندازه ثروتش بیسروصدا و منزوی است، در خاطرات خود به یاد میآورد که وقتی کودک بود و بانک وثیقه مادرش را برای دریافت پول خرید مایحتاج زندگی نپذیرفت، چقدر احساس حقارت و آزردگی کرده بود. اورتگا در 13سالگی مدرسه را رها کرد و کارش را بهعنوان پیک یک فروشگاه در زادگاهش شروع کرد و با خود عهد کرد هیچگاه اجازه ندهد خانوادهاش دیگر طعم فقر را بچشند.
سرجیو زیمن از مدیران خوشفکر و خلاق روزگار ماست. او در کتاب پایان بازاریابی سنتی سخنانی را بیان میکند که درد امروز کسبوکارهای ایرانی است.
او مینویسد:
واقعیت این است که مارکتینگ اینگونه نیست که شما در هنگام شروع پاسخ تمامی پرسشها را داشته باشید. مارکتینگ علمی است که در آن آزمون کردن، سنجش نتایج، تجزیه و تحلیل آنها و سپس اصلاحات بر پایه آنچه یافت شده است باید جاری باشد.من براساس تجربه میدانم که اگر مدیریت بازار به طریق علمی انجام گیرد نتایج بهتری به بار میآورد و مردم بیشتری را وادار به خرید- در دفعات بیشتر- نسبت به زمانی که مدیریت را با رویکرد شهودی انجام میدهد خواهد داشت. دلیل اینکه فروش محصولات ما از سال 1993 تا 1998 با رشد 50 درصدی روبهرو بود دقیقا رویکردی علمی بود: یعنی فرضیه داشتن، آزمون فرضیه ، بررسی و تجدیدنظر در یافتههای بررسی بازار و هر آنچه که با عقل و منطق درست است.
بسیاری از مدیران ساعتها درباره روشهای کیمیاگرانه خود برای تبدیل مس به طلا صحبت میکنند، ولی تا آنجا که به من به عنوان یک بازاریاب مربوط میشود میخواهم زمین را برای یافتن سنگ معدن بکاوم- آنها را به دقت عیارسنجی کنم و رگههای تازهای را بیازمایم تا به غنیترین آنها دست پیدا کنم.
ولی فریب نخورید علمی بودن به معنای دقیق آن در مدیریت، کاری بس دشوار است و میتواند شما را از چشم دیگران بیندازد.
وقتی که روشهای قدیمی کار را ترک کردید دیگران احساس خطر میکنند، زیرا مردم با آنچه به آن آشنایی دارند راحتترند. چه عمل بکند یا نکند.
جوانی از پیرمرد ثروتمندی پرسید: شما چگونه ثروتمند شدید؟
پیرمرد انگشتان شست خود را در جیب جلیقهاش کرد و گفت: پسرجان چهل سال پیش، من فقط دو ریال پول داشتم. آن را دادم و یک سیب خریدم. تمام آن روز به برق انداختن سیب پرداختم و در پایان روز آن را به 5 ریال فروختم. فردا صبح با آن 5 ریال یک کیلو سیب خریدم و دوباره آنها را برق انداختم و تا ساعت پنج بعدازظهر آن را به 10 ریال فروختم. این کار را یک ماه ادامه دادم و در پایان ماه حدود 500 تومان پسانداز کرده بودم.
جوان پرسید:
پس این ثروت را اینگونه به دست آوردید؟
پیرمرد پاسخ داد:
نه جانم! همان وقت بود که با کسی ازدواج کردم که شرکت آبمیوهگیری داشت!!!...
حالا حکایت حکایت ماست
شاید شما هم از گروه کسانی باشید که بر درستی این داستان تاکید میکنند و این در حالی است که در این باره داستان واقعی و خواندنی دیگری هم وجود دارد که برای بسیاری حاوی پیامهای آموختنی است.
داستان وارن بافت
ایشان نه وزنهبردار است نه شطرنجباز اما به راحتی وزنههایی را جابهجا میکند که دیگران در تحلیل آن تنها میتوانند بگویند او خوششانس است! و همین و بس.
ایشان سالهای چندی است که در میان پنج اثرگذار برتر اقتصادی جهان قرار دارد.
درباره او داستانهای خواندنی و گاه باورنکردنی فراوانی وجود دارد.
او درباره خود میگوید: زمانی که من 21 ساله بودم بهترین پیشنهادهای مالی را ارائه میدادم اما کسی به حرفهایم توجهی نمیکرد. حالا در 80 سالگی اگر احمقانهترین چیزها را هم بگویم عده زیادی اعتقاد دارند معانی عمیقی پشت آن کلمات نهفته است. او کسی است که به داستان از کم شروع کردن و استمرار و پیگیری کار درست اعتقاد دارد.
گیتس از سال 1995 تا کنون همواره لقب ثروتمندترین فرد جهان را از آن خود کرده است. تنها زیانهای ناشی از بحران اقتصادی در سال 2008 توانست نام بیل گیتس را در ردیف ثروتمندان جهان جابهجا کند.
بیل گیتس در سال 1955 در سیاتل آمریکا به دنیا آمد. پدر وی وکیل و مادرش آموزگار بود. بیل در سن 13 سالگی و هنگامی که هنوز دانش آموز دبستان بود، متوجه علاقه خود به برنامهنویسی کامپیوتر شد و از همان زمان کار برنامهنویسی را آغاز کرد. در سال 1973 به هاروارد راه پیدا کرد و در همان سال اول دانشجویی زبان جدیدی در برنامهنویسی به نام BASIC را برای اولین مایکروکامپیوترها ابداع کرد. گیتس در 20 سالگی تحصیلات خود در هاروارد را رها کرد و به همراه پاول آلن، دوست دوران کودکی خود، شرکت مایکروسافت را تاسیس کرد. آنها با این باور که در آینده کامپیوتر وسیلهای ارزشمند و ضروری در هر اداره و خانه خواهد بود، به توسعه نرمافزار برای کامپیوترهای شخصی پرداختند. ادعای شرکت مایکروسافت این است که بیش از هر چیز تلاش دارد کامپیوترهایی ارزانتر تولید کند که در عین حال استفاده از آنها برای کاربران آسانتر است، اما همواره انتقادهایی نیز در مورد مدیریت گیتس مطرح بوده است.
انتقاداتی چون به کارگیری تاکتیکهای ضد رقابتی و انحصارگرا که گاهی به شکایت از مایکروسافت نیز انجامیده است. از جمله شکایت اتحادیه اروپا از مایکروسافت به علت سوءاستفاده این شرکت از تسلط خود بر بازار و ملزم کردن فروشندگان محصولات جانبی مایکروسافت به پرداخت حق امتیاز به این شرکت به ازای هر یک از کامپیوترهای فروخته شده مستقل از اینکه نرمافزار نصب شده بر کامپیوتر ویندوز است یا نرم افزار دیگری که محصول شرکت مایکروسافت نیست. در جریان این شکایت در سال 2004 شرکت مایکروسافت مجرم شناخته شد و در نتیجه آن مایکروسافت ملزم شد برخی اطلاعات در مورد محصولات خود را فاش کند و همچنین مدلی از ویندوز را بدون ویندوز مدیا پلیر به بازار عرضه کند.
گیتس ثروت 40 میلیارد دلاری خود را بیش از هر چیز مدیون تاسیس شرکت مایکروسافت به همراه پاول آلن و موفقیت فزآینده این شرکت است. وی که در مایکروسافت به عنوان مدیر اجرایی و رییس بخش طراحی نرمافزار کار کرده است، اکنون بزرگترین سهامدار این شرکت به حساب میآید. بیل گیتس در سال 2000 از مدیریت اجرایی مایکروسافت کنارهگیری کرد، اما مقام ریاست خود را حفظ کرد و به عنوان رییس بخش طراحی نرمافزار به کار خود ادامه داد. وی به تدریج مسوولیتهای خود در مایکروسافت را به ری اوزی طراح نرمافزار و کرییج ماندی از بخش تحقیقات و استراتژی این شرکت منتقل کرده است. در 27 ژانویه 2008 گیتس آخرین روز کار تمام وقت خود در مایکروسافت را گذراند و از آن پس تنها در مورد پروژههای کلیدی به مایکروسافت مشاوره میدهد. در حال حاضر گیتس بیشتر وقت خود را در موسسه بیل و ملیندا گیتس میگذراند. این موسسه که در سال 2000 تاسیس شد، بر فعالیتهای خیریه و همچنین تامین مالی پروژههای تحقیقاتی، تمرکز دارد.
منبع: روزنامه دنیای اقتصاد - شماره ۲۰۵۵
سالها پیش ارتش روسیه که در دوران جنگ جهانی اول بخشهایی از ایران را اشغال کرده بود، کامیونهای سیدی روحانی را در مشهد مصادره کرد. او علیاکبر خیامی نام داشت و از آن پس، مکان توقفگاه کامیونها را تبدیل به تعمیرگاه کرد و به کسبوکار ادامه داد.
اندکی بعد او پسری به دنیا آورد که نامش احمد بود. سیدعلیاکبر از هفتسالگی، احمدش را به مدرسه فرستاد به این امید که درس بخواند و طبق سنت آن روزگار، کارمند دولت و حقوقبگیر شود اما احمد عاشق کارهای صنعتی به خصوص سر و کله زدن با اتومبیل بود. همین که از مدرسه بیرون میآمد به شستوشوی اتومبیلهای کوچه و خیابانها میپرداخت و با به دست آوردن پول از این راه به بودجه خانواده کمک میکرد. کمی که بزرگتر شد چند آچار و پیچ و مهره و گاز انبر خرید و در کوچه و خیابان تعمیرهای ساده اتومبیل را انجام میداد. احمد بیشک، عاشق اتومبیل بود و روزها تا توان داشت، ماشین تعمیر میکرد. احمد برادر کوچکتری هم داشت که نامش محمود بود. محمود که در آن زمان شاگرد «دبیرستان رضا» در مشهد بود به خاطر کمک به پدر به تحصیل شبانه در «دبیرستان رازی» ادامه داد. چند سال بعد که دو برادر بزرگتر شدند، در فلکه برق مشهد گاراژی خریدند و اتومبیلهای بنز 180 و 190 را از تهران میآوردند و پس از بازسازی میفروختند. این اتومبیلهای سواری دست دوم بود که این دو برادر در گاراژ خودشان آنها را تعمیر میکردند و به اصطلاح دستی به سر و روی ماشینها میکشیدند و اغلب به طور اقساطی به رانندههای تاکسی میفروختند.
آن روزها محمود خیامی خودش لباس میپوشید، چکمه به پا میکرد تا ماشینها را تعمیر کند، روغنکاری، تعویض قطعات فرسوده، ... اینها کارهایی بود که محمود انجام میداد اما احمد خیامی کارهای دفتر و حسابرسی را پیگیری میکرد. این کار را دو سال ادامه دادند، ماشینها را از تهران میآوردند، تعمیر میکردند و به رانندهها به اقساط میفروختند، بعد از مدتی به علت فعالیت زیادی که در استان خراسان داشتند کارخانه بنز آلمان به پاس زحمات آنها، یک دستگاه بنز کروکی دودر به آنها جایزه داد. بعد از چهار سال بود که احمد خیامی به تهران رفت و در خیابان چراغ گاز یک مغازه کوچک زیرپلهای، اجاره کرد. خودش به طور مستقیم لوازم یدکی را میخرید و به مشهد میفرستاد و دلالبازی را این وسط حذف کرد. بعد در همان جا هم مغازه لوازم یدکی باز کردند و کارشان را در تهران توسعه دادند تا آنجا که دیگر بیشتر فعالیتهایشان در تهران بود. محمود خیامی هم همان زمان به تهران رفت. آنها البته دفتر نمایندگی در مشهد را هم حفظ کردند که تعمیرات ماشین انجام میداد و لوازم یدکی داشت. برادران خیامی در ۱۲ مهرماه سال ۱۳۴۱ با فروش اموال و داراییهای خود سرمایهای معادل 10 میلیون تومان گردآوری کردند و بنای کارخانه معظمی را گذاشتند که ایرانناسیونال نام داشت و ما امروز با نام ایرانخودرو میشناسیمش. این شرکت در اسفند ۱۳۴۲ با تولید اتوبوس کار خود را آغاز کرد. بعد از آن، مدیران شرکت بر آن شدند تا با کارخانههای دنیا ارتباط برقرار کرده و خودرویی برای قشر متوسط مردم تولید کنند. شرکتهای فورد، پژو، فولکس و تالبوت از جمله گزینههایی بودند که با آنها تماس برقرار شد. در نهایت در سال ۱۳۴۵ قراردادی با شرکت تالبوت در مورد مونتاژ و ساخت خودرو پیکان که نام انگلیسی آن هیلمن بود به امضا رسید. با وارد شدن قطعات از تالبوت انگلستان که در آن موقع زیرمجموعه شرکت کرایسلر آمریکا بود، در اردیبهشت ۱۳۴۶ تولید پیکان با ظرفیت ۶۰ هزار دستگاه آغاز شد و به تدریج به ۱۲۰ هزار دستگاه افزایش یافت. برادران خیامی شرکت ایرانناسیونال را تا سال 1358 اداره کردند و پس از آن با مصوبه شورای عالی انقلاب، این شرکت مصادره و جزو داراییهای دولتی شد.
برخی شرکتها حتی وقتی مزیت رقابتی کوتاه مدتی در اختیار دارند، به موفقیت میرسند؛ پدیدهای که من آن را «مزیت ناپایدار» مینامم.
من در مورد این شرکتها تحقیقاتی انجام دادهام. شرکت رگوس گروپ، که خدمات زیادی ارائه میکند، اما بیشتر به دلیل کسبوکار اجاره دفاتر کاری خود شهرت یافته، یکی از شرکتهای متعدد مورد بررسی در تحقیق من بوده است. مدیران این شرکت از اینکه مزیت رقابتی فعلی آنها ناپایدار خواهد بود، احساس نگرانی نمیکنند. موفقیت آنها نمونه خوبی است از اینکه شرکتها چگونه میتوانند به سرعت از یک کسبوکار غیررقابتی خارج شوند و فرصتهای جدید را قاطعانه کشف، کنترل و بهرهبرداری کنند. راز موفقیت این شرکتها چیست؟ آنها چگونه جریان یک مزیت ناپایدار را مدیریت میکنند و به جریان دیگری تبدیل میکنند؟
شرکت رگوس در سال 1989 پس از تجربههای کارآفرینی متعدد مارک دیکسون در بریتانیا، تاسیس شد. فعالیتهای کارآفرینی او در ابتدا موفقیتآمیز نبود. مرکز تهیه غذایی که او راهاندازی کرده بود، با شکست مواجه شد و باعث شد دیکسون زندگی سرگردانی را شروع کند و شغلهایی مانند کار در کافه و فروش لغتنامه را تجربه کند. او در نهایت توانست مقداری پول جمع کند و یک ماشین ون بخرد و چند سال در این ون هاتداگ بفروشد. او که در تهیه نان با کیفیت برای ساندویچهای خود با مشکل مواجه بود، با «کشف» فرصت به وجود آمده، از سرمایه 10 هزار پوندی که طی این مدت جمعآوری کرده بود استفاده کرد و شرکت تولید نان «برد رول» را تاسیس کرد و چند سال بعد آن را به قیمت 800 هزار پوند فروخت. بعد از آن دیکسون با پولی که به دست آورده بود، یک شرکت اجاره آپارتمان در بروکسل تاسیس کرد.
وقتی در بروکسل بود، ایده کسبوکار بعدی در یک کافه کوچک به ذهنش رسید. همه اطرافیان او صاحبان کسبوکارهایی بودند که مقر اصلی کسبوکارشان در شهر دیگری قرار داشت و مجبور بودند جلسات کاری خود را در کافی شاپها برگزار کنند. در این شرایط، ایده تاسیس شرکتی که دفاتر کاری کوچک را اجاره بدهد، به ذهن دیکسون رسید.
کارمندان شرکت رگوس، مانند موسس آن، میدانند که هر مزیت رقابتی مشخصی موقتی است. درک این واقعیت، بهای زیادی داشت. در اوج رکود اقتصادی، شعبه آمریکای شرکت رگوس ورشکسته شد، چرا که کارآفرینانی که دفتر اجاره کرده بودند، خودشان تحت تاثیر بحران ورشکسته شده بودند. دیکسون، بعد از پشت سر گذاشتن این تجربه، از طریق مشارکت با سازندگان ساختمان، پیشنهاد محصولات جدید و توسعه بینالمللی به بازارهای جغرافیایی جدید، مدل کسبوکار خود را بازآفرینی کرد. امروز شرکت رگوس در 95 کشور فعالیت میکند و تاسیساتی در 550 شهر دارد. این شرکت خدمات گسترده – از مدیریت بحران تا دفاتر کاری «مجازی» - ارائه میکند و با نظم یکنواختی در مناطق جغرافیایی و کسبوکارهای مختلف ورود و خروج میکند.
ادامه مطلب ...
دیوید کارپ کارآفرین آمریکایی و مدیر عامل شرکت تامبلر در سال 1986 میلادی در نیویورک امریکا متولد شد. وی که هماکنون دارایی بالغ بر 200 میلیون دلار آمریکا دارد یکی از جوانترین افراد ثروتمند دنیاست و تعداد زیادی از مجلات برتر رتبهبندی دنیا از او به عنوان جوانترین کارآفرین نام بردهاند. اما شرکتی که او هدایتش را بر عهده دارد یک شرکت توسعه وب است که ارزش آن بالغ بر 800 میلیون دلار برآورد شده است. این ارزشگذاری در سال 2012 میلادی بوده است و به دلیل همین ارزش بالا هم از کارپ به عنوان مدیری موفق در دنیای تکنولوژی یاد شده است تا اینکه در روز 20 می سال 2013 میلادی هم اخباری در مورد توافق نهایی یاهو با مقامات این شرکت برای خرید تامبلر با قیمتی بالغ بر 1/1 میلیارد دلار منتشر شده است. اما نکته مهمتر این است که قرار است بعد از واگذاری شرکت تامبلر به شرکت یاهو مدیریت آن بر عهده کارپ جوان باقی بماند زیرا به گفته مقامات یاهو مدیریت او در این سالها بینقص بوده است و میتواند رشد و سودآوری زیادی برای این برند مطرح در دنیای تکنولوژی به همراه بیاورد. اما این کارآفرین جوان و این مدیر موفق کیست و چگونه وارد زندگی حرفهایاش شده است؟ وی در منهتن نیویورک متولد شد و پدرش یک فیلمساز و مادرش یک معلم بود. او از11سالگی به مطالعه علم کامپیوتر پرداخت و در همین سن بود که با یادگیری HTML توانست طراحی وب انجام دهد. کارپ تا 15سالگی به مدرسه رفت ولی از این زمان به بعد به تحصیل علم در داخل منزل و مطالعه در زمینه کامپیوتر پرداخت ولی حتی برای دریافت مدرک دیپلم هم به مدرسه بازنگشت. او کارش را با یک شرکت فعال در زمینه انیمیشن با عنوان Frederator studios آغاز کرد و سپس به شرکت urbanbaby پیوست که در اینترنت فعالیت زیادی داشت. اما این همکاریها زیاد دوام نداشت و در سال 2006 میلادی تصمیم گرفت کار خود را راهاندازی کند و یک شرکت مشاوره نرمافزاری در منهتن دایر کرد. همکار اصلی وی در این پروژه یک مهندس خبره کامپیوتر به نام مارکو ارمنت بود و در فاصله بین راهاندازی این شرکت و گرفتن اولین پروژههای سودآور آنها به مطالعه در حوزه شبکههای میکروبلاگینگ پرداختند و در فوریه سال 2007 میلادی شرکت تامبلر را راهاندازی کردند. تا می سال2013 میلادی این شرکت میزبان 108 میلیون وبلاگ بود. موفقیت وی در زمینه شغلی سبب شد تا در سال 2010 میلادی از کارپ به عنوان یکی از 35 کارآفرین برتر زیر 35 سال دنیا نام برده شود و نشریه دانشگاه امآیتی از او به این دلیل تقدیر کند.
منبع: هفته نامه تجارت قردا
هنری فورد در سی ام جولای 1863 در ایالت میشیگان آمریکا چشم به جهان گشود. پدر او دهقانی بود که هیچ دلیلی برای فرستادن پسرش به مدرسه برای ادامة تحصیل نمی دید. پس از اینکه هنری دورة ابتدایی را به پایان رساند، پدرش تصمیم گرفت که او را به جای رفتن به مدرسه و پاره و فرسوده کردن لباس در مزرعه نگه دارد تا او را یاری کند. در نتیجه، فورد از دوران کودکی با کارهای شاق جسمانی در مزرعه آشنا شد.پدر هنری که به اشتیاق بی حد و حصر و نبوغ و استعداد وی پی برده بود اجازه داد که کارگاه کوچکی را در آلونکی برپا کند و بیشتر اوقاتش را در آنجا بگذراند، به این ترتیب، پسرک با چند ابزار ساده و پیش پا افتاده در راهی قدم گذاشت که به پایانی مفید و پرافتخار میرسید.
نقطه عطف زندگی فورد
وقتی فورد فقط دوازده سال داشت؛ ناگهان اتفاقی ساده او را به راه پرافتخاری هدایت کرد که درهای ثروت و مکنت را به رویش گشود.
روزی با پدرم در هشت مایلی دیترویت به طرف شهر می رفتیم که لوکوموتیوی را دیدیم. منظرة آن روز چنان در خاطرم مانده است که گویی همین دیروز بود. ارابه تنها وسیله ای بود که تا آن زمان دیده بودم. لوکوموتیو برای عبور ما و اسبهایمان مجبور به توقف شد. من در برابر دیدگان پدرم که از حال و هوای من با خبر بود، از ارابه پیاده شدم تا از نزدیک بتوانم لوکوموتیو را ببینم. این صحنه، آغاز ورود من به دنیای ماشین بود. در آن زمان بسیار کوشیدم تا مدلهایی از آن را بسازم. چند سال پس از آن بود که موفق شدم نمونه ای از آن را تهیه کنم. با وجود این هدف نهایی من ساخت اتومبیل بود. از زمانی که با آن لوکوموتیو در آن جادة روستایی روبرو شدم، همواره در اندیشةساخت ماشینی بودم که جاده ها را در نوردد.
فورد به پیروی از آتش عشق درونی خود که الهام بخش او بود، به فکر ساخت ماشینی افتاده بود که همچون خدنگی از چله کمان بگریزد و جاده ها را پشت سرگذارد. این خواسته حتی یک دم راحتش نمی گذاشت و به آرزویی وسوسه انگیز بدل شده بود. تفاوت زیادی بین اندیشه و عمل وجود دارد.
او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گرچه او از کودکی به چنین چیزی می اندیشید؛ اما در هفده سالگی مقصود خود را آشکار و کارآموزی در کارگاه موتورسازی درای راک را آغاز کرد. پدرش با تصمیم او به شدت مخالف بود، زیرا پسرش را که پشتوانة محکمی برای او بود از دست می داد. اما از سوی دیگر، آمریکا یکی از صنعتگران بزرگ خود را به دست می آورد.
اندیشة ساختن خودرو، آرام و قرار او را سلب کرده بود. این نکته را همواره باید به خاطر سپرد که تا اراده ای هست، راهی نیز هست. هنری فورد ایمان داشت که راههای گوناگونی برای رسیدن به آرزوهایش وجود دارد.
به این ترتیب با تلاش فراوان و با مطالعة نشریاتی که مطالب تازه ای را در زمینة ماشینها به چاپ میرساندند، جای خالی تحصیلات رسمی خود را پر کرد.
به پیش بینی این نشریات گاز حاصل از تبخیر بنزین، می توانست روزی سوخت ماشینها را تأمین کند. متخصصان و کارشناسان، اتفاق نظر داشتند که بنزین نخواهد توانست جایگزین نیروی حاصل از بخار آب شود و در موتور اتومبیل به کار برده شود. اما جوانی که در شهری کوچک در میشیگان می زیست، طور دیگری فکر می کرد.
هر وقت مجبور نبودم که در مزرعه به بریدن الوار بپردازم، بر روی طرح موتور بنزینی خود کار میکردم، و اندک اندک اجزاء آن و چگونگی کارش را کشف می کردم. هر چه به دستم می رسید می خواندم و به همین ترتیب، بیشترین دانش را برای انجام کار اندوختم.
جان پل دوجوریا فردی خانه به دوش بود که در نهایت تبدیل به یکی از میلیاردرهای جهان شد.
جان پل جونز دوجوریا در 13 آوریل سال 1944 همسایگی اکوپارک در لسآنجلس در ایالت کالیفرنیا متولد شد. پدر او مهاجری ایتالیایی و مادرش مهاجری یونانی بود. والدین جان پل زمانی که او دو ساله بود از هم جدا شدند. جان پل در 9 سالگی به همراه برادر بزرگترش برای اینکه کمک خرج خانواده باشند، شروع به فروش کارتهای کریسمس و روزنامه کردند. این دو برادر حوالی ساعت 3 صبح از خواب بیدار میشدند تا بتوانند روزنامهها را به درب منزل مشتریان تحویل دهند. زمانی که معلوم شد مادر آنها قادر نیست زندگی فرزندانش را تامین کند، آنها را به پرورشگاه فرستادند.
دوجوریا بیشتر دوران جوانی خود را در دستههای خیابانی در شرق لسآنجلس گذراند، اما زمانی که معلم ریاضیاش در دبیرستان جان مارشال به او گفت هرگز در هیچ کاری در زندگی موفق نخواهد شد، تصمیم گرفت تغییر کند. جان پل دوجوریا در سال 1962 از دبیرستان فارغالتحصیل شد. او دو سال را در نیروی دریایی ایالات متحدهگذراند و پس از آن در شغلهای مختلفی چون سرایداری، لولهکشی گاز، تعمیر دوچرخه تا فروش دائره المعارفها، ماشینهای فتوکپی و حتی فروش بیمههای عمر مشغول به کار شد. جان پل که در دهه دوم زندگی خود بود و بیش از آن مغرور بود که دست کمک به سوی کسی دراز کند، ناگهان خود را فردی بی خانمان و فقیر یافت که قوطیهای نوشابه و کنسرو را میفروخت تا پول اندکی به دست آورد و کمی غذا برای خود بخرد. او حتی شبها در ماشین میخوابید. اما مهم نبود که چقدر این وضعیت سخت باشد. او به هر حال توانست این وضعیت را پشت سر بگذارد. در نهایت سرنوشت دوجوریا زمانی که توانست در جایگاه بازاریابی اولیه مجله تایمز استخدام شود، تغییر کرد. کمی بعد او به عنوان مدیر انتشار مجله در لسآنجلس انتخاب شد.
دوجوریا اولین بار زمانی که در سال 1971 به استخدام یک شرکت تخصصی پیشتاز در زمینه تولید محصولات سالنهای آرایشگاه در آمریکا درآمد با دنیای محصولات مراقبت از مو آشنا شد. البته او به خاطر مخالفتهایش بر سر استراتژیهای کسب و کار از این کار اخراج شد. دوجوریا در سال 1980 به همراه دوستش، پل میشل که یک آرایشگر بود، شرکت جان پل میشل سیستمز را با دریافت وامی750 دلاری راه اندازی کرد. پل میشل در آن زمان یکی از تاثیرگذارترین طراحان موی آمریکا بود. آنها لوسیونها و مجموعههایی مخصوص مو و روشهایی برای مدل دادن به مو را ارائه کردند که در آن زمان بسیار انقلابی بود.
دوجوریا و میشل در ابتدا خود برای فروش محصولاتشان به آرایشگاهها میرفتند و از استراتژی ای استفاده میکردند که تا آن زمان استفاده نشده بود. آنها محصولات خود را به شکل رایگان در آرایشگاهها به نمایش گذاشته و امتحان میکردند.
پل میشل در سال 1989 از دنیا رفت و پسرش، آگوست، به زودی راه پدرش را دنبال کرد و به شکلی خستگیناپذیر کار کرد تا احترام همکارانش در شرکت را به دست آورد.
امروزه شرکت جان پل میشل سیستمز بیش از 90 محصول مراقبت از مو را تولید میکند که در بیش از 90 هزار آرایشگاه در ایالات متحده و در بیش از 45 کشور دنیا به فروش میروند. فروش سالانه این شرکت در حدود 900 میلیون دلار است.
دوجوریا که به یافتن منابع انرژی جایگزین علاقه دارد به تامین مالی اولین پالایشگاه نفت دوستدار طبیعت در تونس کمک میکند. او همچنین روی اتومبیلهایی که با انرژی خورشیدی کار میکنند سرمایه گذاری کرده است. دوجوریا علاوه بر شرکت اصلی خود در حوزههای زیاد و متنوع دیگری سرمایه گذاری کرده است. وی همچنین میلیونها دلار به جنبشهای خیریه متنوع کمک مالی کرده که به واسطه این کمکها جوایز متعددی نیز دریافت کرده است. او اعتقاد دارد که هر کدام از انسانها در هر روز مسوولیتی دارد برای این که این دنیا را به مکانی بهتر برای زندگی تبدیل کند. او همچنین بر این باور است که هیچ کاری در دنیا ارزش انجام دادن را ندارد، مگر اینگه از انجام آن لذت ببرید.
منبع: دنیای اقتصاد
مجله فوربس، موریس چانگ 81 ساله را به عنون برترین مرد سرمایهگذار و تاجر سال 2012 میلادی انتخاب کرد.
به گزارش سنا، طبق عادت هر ساله، مجله فوربس برترین و بدترینها را معرفی میکند، حال این برترینها در صنعت، تجارت یا اقتصاد باشند یا بدترینها در مدیریت، سهام یا بازارهای سرمایه.
این بار، فوربس برترین مرد سرمایهگذار و تاجر سال 2012 را معرفی کرده است. اما این مرد نه وارن بافت است، نه بیل گیتس، نه کارلوس اسلیم یا موکش آمبانی هندی.
موریس چانگ، متولد 10 جولای سال 1931، پیرمردی 81 ساله است که شاید لفظ پیر برای روحیه اقتصادی وی مناسب نباشد.
چانگ، مدیرعامل و بنیانگذار و در واقع پدر شرکت صنایع نیمههادی تایوان (TSMC) بزرگترین تولیدکننده مستقل و تخصصی محصولات نیمه هادی در دنیا است. دفتر مرکزی این شرکت در پارک فناوری شهر شینژو تایوان قرار دارد. این شرکت، سازنده بسیاری از محصولات نیمه هادی و سیلیکونی دنیا است به گونهای که بیشتر تراشههای غیراینتلی دنیا از جمله ایامدی در این کارخانه به مرحله تولید میرسند.
چانگ در شهر نینگبو در استان ژیچیانگ در چین متولد شد و در اوایل سالهای جوانی قصد داشت با ادامه مسیر زندگی خود، یک نویسنده موفق شود که پدر وی که یکی از کارمندان برجسته دولت بود مانع ادامه تحصیل پسر در رشتههای هنری شد.
در سال 1948 میلادی، هنگامی که چین در میانه جنگ جهانی بود خانواده چانگ به هنگکنگ نقل مکان کردند و در سال بعد، برای ادامه تحصیل فرزند خود، موریس، در دانشگاه هاروارد، وارد آمریکا شدند.
به این ترتیب موریس، توانست در موسسه تکنولوژی ماساچوست موفق به کسب مدرک لیسانس علوم و فوق لیسانس در این رشته در دانشگاه مهندسی مکانیک شود.
وی پس از مردودی در آزمون دکترا به فکر پیداکردن شغل مناسب افتاد و به این نحو بود که وارد شرکت نیمه هادی سیلوانیا شد و به مدت سه سال در این شرکت مسغول به کار شد.
اما این کار نیز رضایت وی را جلب نکرد و در سال 1958 به شرکت Texas Instrument وارد شد و پس از سه سال کار طاقت فرسا در این شرکت به سمت مدیریت آی تی این شرکت منصوب شد و توانست با کمک این شرکت در آزمون دکترا شرکت کرده و مدرک خود را از دانشگاه استنفورد اخذ کند.
در مدت 25 سالی که چانگ، در این شرکت خدمت کرد، رتبه وی به معاون شرکت در زمینه صنعت نیمه هادی جهان ارتقا یافت و پس از آن بود که این شرکت را برای کسب سمتهای بالاتر ترک گفت. در همین شرایط بود که دولت تایوان وی را برای مدیریت موسسه تحقیقات تکنولوژی ITRI انتخاب کرد و به این ترتیب وی با رشد صنعت تکنولوژی در این کشور توانست به تنهایی شرکت TSMC را تاسیس کند.
سال 2005 میلادی وی در سن 74 سالگی اعلام بازنشستگی کرد، سالی که بازارهای جهان، از یک بحران بزرگ عبور کرده بودند و شرکت TSMC را به عنوان یک رهبر و پیشرو برای صنعت الکترونیک میشناختند.
تا قبل از دهه 1980 میلادی، تولیدکنندگان قطعات کامپیوتری و رادیو تمام تلاش خود را برای ساخت قطعههای مزبور میکردند و حتی گاهی با مبالغی بسیار زیاد تن به ساخت قطعات میدادند تا بتوانند در بازار زنده بمانند.
اما در اواسط دهه 1980 شرکتها با یک پدیده رو به رو شدند و در این بین، شرکتی تایوانی به آنها معرفی شد که توانستند قطعات یا ابزارآلات خود را از آن شرکت تهیه کنند. این موقعیت یک مانع عظیم مالی را از پیش روی شرکتها بر میداشت تا بتوانند با هزینههای کمتر و خلاقیت بیشتر از بازار بهره ببرند. این استقبال از شرکت تایوانی TSMC حتی نظر شرکت فیلیپس و AMD را هم جلب کرد.