ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
برای ورود به بازار کشورهای دیگر، تغییر یا به عبارت بهتر بهبود روند کسبوکار ضروری به نظر میرسد.
نوآوری یکی از بهترین ابزارهای اصلاح کسبوکار است. شرکتها باید ساختار بازار کشور مورد نظر را به خوبی مطالعه کنند و مطابق با مختصات آن، کسبوکار خود را از طریق نوآوری بهبود ببخشند. بهطور یقین، نوآوری غیرهدفمند کمکی به آنها نخواهد کرد.
در سالهای اخیر، شرکتهایی که علاقهمند به توسعه بازار خود بودهاند، توجه زیادی به کشورهای نوظهور نشان دادهاند. این شرکتها باید بدانند که برای موفق شدن باید به یک مقوله مهم توجه ویژه داشته باشند؛ ضروری است رویکرد خود نسبت به مقوله نوآوری را تغییر دهند.
برای بیشتر شرکتهای فعال در بازارهای کشورهای غربی، نوآوری به معنای ارائه محصولات جدید با تواناییهای پیشرفتهتر و قیمتهای اعلی است. اما در کشورهای نوظهور محصولات باید برای میلیونها مشتری که از تمول چندانی برخوردار نیستند جذاب باشد. این جذابیت میتواند یا استفاده از تکنولوژی جدید باشد یا امکان استفاده از تکنولوژی موجودی باشد که پیشتر در دسترس آنها نبوده است. در این بازارها نوع دیگری از نوآوری مورد نیاز است؛ شرکتها باید از «نوآوری مقتصد» بهره بگیرند. رویکردی که اجرای آن چندان هم کار سادهای نیست.
10 سال پیش، دو تن از برجستگان مدیریت کسبوکار به نامهای پراهالاد و هاموند مقالهای پیرامون مزایای بالقوه تولید محصولات و ارائه خدمات مناسب به چهار میلیارد نفری که درآمد سالانه آنها کمتر از 2 هزار دلار است ارائه کردند. امروزه، این امکان با در نظر گرفتن نرخ تولد بالاتر در کشورهای فقیر نسبت به دیگر کشورها جذابتر هم شده است. نکته اینکه، این مشتریان بالقوه پول چندانی برای هزینه کردن ندارند. بنابراین، اگر شرکتها میخواهند کالاها و خدمات با جایگاه ارزشی مناسب ارائه دهند باید از «نوآوری مقتصد» استفاده کنند. جایگاه ارزشی به معنای ارزش محصول یا خدمات از دیدگاه مشتری است. این مقاله در ادامه به بررسی راهکارهای دستیابی به نوآوری مقتصد میپردازد.
یکی از مهمترین وظایف بازاریابان جذب مشتریان جدید است. قدم اول در این فرآیند معرفی برند به مشتریان احتمالی است، همان چیزی که بازاریابان از آن بهعنوان «آگاهی از مارک تجاری» یاد میکنند.
مهمترین مشکلی که در رابطه با آگاهی از مارک تجاری وجود دارد این است که اغلب مدیران هیچ گاه آن را نوعی ارزش برای سازمان تلقی نمیکنند.
درحالیکه آگاهی از مارک تجاری از حیاتیترین اجزای فرآیند خرید هر مصرفکنندهای تلقی میشود. با این اوصاف، شما در نقش یک مدیر چه استراتژیهایی را بهمنظور ارزیابی آگاهی از برند بهکار میبندید؟ یا در نقش یک کارمند در افزایش سطح این آگاهی چه میکنید؟ در این مقاله به چهار اشتباه اصلی که بازاریابان در ارزیابی میزان آگاهی از برند مرتکب میشوند، میپردازیم.
۱) عدم توافق بر سر مفهوم واقعی آگاهی از برند برای سازمان
مفهوم آگاهی از برند برای افراد مختلف متفاوت است. شاید مدیری آن را معرفی برند به بیشترین تعداد افراد بداند و استراتژیست سازمانی رقم مشخصی برای این فاکتور در نظر بگیرد یا تیم روابط عمومی شرکتی آن را توان یادآوری برند در میان مصرفکنندگان قلمداد کند. عدم توافق بر سر تعریف مشخصی از آگاهی از نام تجاری در میان اعضای تیم ممکن است منجر به انحراف تیم از اهداف و مسیر اصلی شود. در این بخش به ایدههایی ساده برای شروع ارزیابی آگاهی از برند میپردازیم:
• میزان افزایش پوشش رسانهای برند در مدت زمان خاص
• میزان یادآوری و شناخت برند در بازه زمانی خاص
• میزان گفتوگوها پیرامون برند در جامعه (در رسانهها، در اجتماعات و...)
• افزایش مراجعه مستقیم به برند به میزان x درصد در بازه زمانی خاص